جدول جو
جدول جو

معنی قره ویسی - جستجوی لغت در جدول جو

قره ویسی
(قَ رَ)
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و یکهزارگزی جنوب ایستگاه راه آهن مازو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری راه آهن و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو، و در تابستان اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6.)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ رَ وِ)
دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 3 هزارگزی شمال ایستگاه مازو واقع است. موقع جغرافیایی آن تپه ماهور گرمسیر است. سکنۀ آن 120 تن. آب آن از چشمه و رود زوال و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ پاپی بوده برای تعلیف به ییلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 7 هزارگزی جنوب دیواندره و 30هزارگزی پل قزل اوزن. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 135 تن. آب آن از رود خانه قزل اوزن و چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ رَ تُ عُ مَ رِلْ لُ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 36000 هزارگزی شمال خاوری کلاله. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رود خانه زاو و قودنه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان مختصر پارچه بافی و ابریشم بافی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ وَ)
دهی از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان واقع در 20 هزارگزی جنوب باختری صحنه و 3 هزارگزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیر است. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه گاماساب و محصول آن غلات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. تابستان از طریق فراش اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا